شفاي لال




( شفاي لال )



شب جمعه 23 رجب 1337 زائري از نواحي سلطان آباد عراق بنام شكرالله فرمود:

چون فهميدم جماعتي از اهل سلطان آباد (كه اين زمان آنجا را اراك مي گويند) قصد زيارت امام هشتم علي ابن موسي الرضا (عليه السلام) را دارند من نيز اراده تشرف بدربار آن بزرگوار نموده و عازم شدم و با ايشان پياده روبراه نهادم و چون لال بودم باشاره بين راه مقاصد خود را بهمراهان مي فهمانيدم تا شب چهارشنبه 21 رجب وارد ارض اقدس شده و به حرم مطهر مشرف گرديدم.

چون شب جمعه رسيد من بي خبر از همراهان بقصد بيتوته در حرم شريف ماندم و پيش روي مبارك امام (عليه السلام) گردن خود را بآنچه بكمرم بسته بودم بضريح بستم و با اشاره عرض كردم اي امام غريب زبان مرا باز و گوشم را شنوا فرما سپس گريه زيادي كردم وسرم را بضريح مقدس گذاشته خوابم ربود.

خيلي نگذشت كسي انگشت سبابه به پيشاني من گذارد و سرم را از ضريح بلند نمود. نگاه كردم سيد بزرگواري را ديدم با قامتي معتدل و روئي نوراني و محاسني مُدوّر و بر سر مباركش عمامه سبزي بود و تحت الحنك انداخته و بر كمر شال سبزي داشت پس با تمام انگشتان خود بر پهلوي من زد و فرمود شكرالله برخيز خواستم برخيزم با خود گفتم اول بايد گره هاي شال گردنم را باز كنم آنگاه برخيزم چون نگاه كردم ديدم تمام گره ها باز شده است.

چون برخواستم و متوجه آن حضرت شدم ديگر آن بزرگوار را نديدم لكن صداي سينه زدن و نوحه زائرين را در حرم مطهر مي شنيدم. آنوقت دانستم كه امام رضا (عليه السلام) به من شفا مرحمت فرموده است.

اي شه طوس آنكه با تو راه ندارد

در صف محشر پناه گاه ندارد

هيچ شهي چون تو عِزة و جاه ندارد

روشني طلعت تو ماه ندارد

پيش تو گل رونق گياه ندارد

هر كه در اين آستانه راه ندارد